Friday, December 28, 2012

اندکی از حال و روز من بدانید


مادرم تا قبل از زمانی که زمین گیر شود در خانه حاجی کار می کرد. ساده بگویم که مادرم کلفت خانه حاجی بود.  ممکن است که برای شما استفاده از کلمه نوکر و کلفت چندان جالب نباشد ولی برای ما که این شغل ایل و تبارمان است کلفتی و نوکری بخشی از زندگی ما را تشکیل می دهد. طرف ما بیشتر زن ها کلفت هستند چون یا برای کسب درآمد کلفتی بالاشهری ها را می کنند و یا اینکه در خانه خودشان کلفتی شوهر و بچه هایشان را می کنند و همواره در حال تمیز کردن و پخت و پز هستند. اصولا در محله های ما بیشتر زنان را طوری از بچگی آموزش می دهند که به جز کلفتی هیچ فکر و ذکر دیگری نداشته باشند. خود من هم به نوعی نوکر حاجی محسوب می شوم چون تقریبا تمام کارهای بیرون او و خانمش را من انجام می دهم. از اداره کارگاه و حساب و کتاب گرفته تا خرید خانه و سرویش ماشین و یا کارهای اداری آنها بر عهده من است. پرداخت حاجی به من همیشه به صورتی است که نیازهای ما را پوشش دهد ولی هیچگاه نمی توانم پولی برای خودم پس انداز کنم. مثلا پول دوا و درمان مادرم را به طور کامل می پردازد و یا اگر به پولی برای خرید چیزی احتیاج داشته باشیم کمتر پیش می آید که مخالفت کند ولی پرداخت او مستقیم به فروشنده است. همیشه از این می ترسم که اگر حاجی بمیرد چه به روزگار ما می آید چون خانم او و بچه هایش گرچه من را دوست دارند ولی همچون حاجی نسبت به ما احساس مسئولیت نمی کنند.
کارگاه ما در طبقه دوم است و پایین ما چند تا مغازه وجود دارد که یکی از آنها کتاب فروشی است و من یکی از مشتریان همیشگی آن هستم که البته بدون پرداخت پول کتاب را می گیرم و پس از خواندن آن را پس می دهم. آقا سیروس صاحب کتاب فروشی مردی است با سبیل های چخماقی و چشمان درشت که اگر یک کلاه شاپو سرش بیندازد و یک لنگ بر گردنش آویزان کند شباهت زیادی به داش مشتی های قدیم تهران پیدا می کند. او فرد بسیار روشنفکر و دانایی است و من چیزهای زیادی از او یاد گرفته ام. یکی از شانس های بزرگ من در زندگی این بود که در پایین محل کارم کتاب فروشی بود اگرنه اگر به جای آن یک بستنی فروشی و یا ساندویچی قرار داشت الآن من به جای وسعت اندیشه شکمم وسعت زیادی پیدا کرده بود و تبدیل به یک مرد خیکی شده بودم. آقا سیروس هر پنج شنبه بعدازظهر در اطاق پشت مغازه اش جلسات شعر و ادبیات برگزار می کرد که من هم دز آن جلسات شرکت می کردم و در آنجا شانس ملاقات با برخی از چهره های ادبی را داشته ام. متاسفانه دشمنان اندیشه و خرد سالم با اذیت و آزار و تهدید به دستگیری این جلسات خصوصی را بر هم زدند. راستش من هرگز متوجه نشدم که تحلیل کتاب چه ارتباطی با تهدید امنیت نظام دارد ولی ظاهرا مسئولان نظام ترجیح می دهند که در کله مردم به جای مغز تاپاله گاو باشد تا بتوانند به راحتی و بدون هیچ اما و اگری بر آنها حکومت کنند. بنابراین گمان کنم که هر گونه حرکتی  که در جهت باز شدن منفذهای فکری مردم باشد را تهدیدی بر علیه منافع خود می دانند و با آن به سخت ترین صورتی مقابله می کنند.
حاجی یک اخلاق عجیبی دارد که الآن می خواهم آن را برای شما بگویم. اگر در یک صفحه کاغذ برای حاجی گزارشی بنویسید که شما امروز مقدار قابل توجهی سود کرده اید و قراردادهای میلیاردی بسته اید و غیره ولی در آن گزارش یک غلط املایی وجود داشته باشد حاجی آن کاغذ را پاره کرده و لااقل به مدت یک ساعت با شما حرف نمی زند. حاجی نسبت به نحوه نگارش و خوانا بودن و خوش خط بودن بسیار حساس است و هر گونه اشتباهی را بی احترامی به خودش محسوب می کند. همین امر هم باعث شده است که من از اول عادت کرده ام خوش خط و روان و بدون هیچ اشتباه املایی بنویسم و نحوه نگارشم را مدیون این اخلاق گند حاجی هستم. حاجی خودش بسیار خوش خط است و شما می توانید چک هایی که حاجی می نویسد را قاب کنید و به عنوان یک اثر هنری به دیوار اطاق خود بچسبانید. در ضمن حاجی بسیار مقید به آداب اجتماعی است و رفتار و سخن او آدم را به یاد فیلم هایی می اندازد که مربوط به درباریان زمان قاجار است. برای همین من و مادرم نیز یاد گرفته ایم که در زمان مراوده با خانواده حاجی بسیار مبادی آداب باشیم. البته بچه های حاجی از نوع بالا شهری های امروزی هستند و قبل از این که به خارج بروند هیچ آدابی در نحوه سخن و رفتار خود را نمی پذیرفتند و هرگونه که دلشان می خواست رفتار می کردند. حاجی از آنجا که از تربیت دلخواه فرزندان خود عاجز بود تمام تلاش تربیتی خودش را بر من بیچاره به کار گرفت و من را این چنین بار آورد. شاید برای شما غریب باشد ولی من و مادرم دو شخصیت متفاوت پیدا کرده ایم که یکی از آنها در قالب یک آدم حسابی است که متعلق به ما نیست و دیگری در قالب حقیقت زندگی خودمان است که متناسب با شیوه زندگی خود و اطرافیان ما است. از زمانی که بچه بودم یاد گرفتم که شیوه سخن و رفتار خودم را طوری مدیریت کنم که موجب تمسخر دیگران و مخصوصا برادران بزرگترم قرار نگیرم و از طرف دیگر نیز مورد ملامت حاجی و خانواده و اطرافیانش واقع نشوم. برای همین من مجموعه کاملی از ادبیات لاتی پایین شهری و ادبیات لاتی بالا شهری و همچنین ادبیات سلیس آدم حسابی های بالا و یا پایین شهری هستم. گرچه خودم قالب آدم حسابی را خیلی دوست دارم ولی جامعه و اطرافیان همواره به من یادآوری می کنند که من یک آدم بی ارزش هستم و فقط دارم ادای آدم حسابی ها را در می آورم. این را در نگاه و نوع رفتار آنها می خوانم مخصوصا کسانی که از طریق حاجی با من در ارتباط هستند و داستان زندگی من را به خوبی می دانند. شاید متعجب شوید که مردم در علم اشارات به قدری مهارت دارند که با یک اشاره کوچک می توانند به تو بفهمانند که فراموش نکن از کجا آمدی و چکاره هستی.
یکی از دستگاه ها ایراد پیدا کرده است و من باید به آن سرکشی کنم. از این که وقت گرانبهای خودتان را به خواندن نوشته های ناقابل من اختصاص می دهید بسیار سپاسگزارم و قدر آن را می دانم.

10 comments:


  1. رسیدن به وبلاگایی مثل اینه که ثابت می کنه گاهی ارزش یافته های یک شب وبگردی بیش ازهفته ها
    بیهوده گویی فلسفی شنیدن راجع به داستان نویسی ست. دست مریزاد. بنویس

    میم

    ReplyDelete
    Replies
    1. بنده نوازی می فرمایید. از این که به وبلاگ من سر زدید بسیار سپاسگزارم و خوشحالم که نوشته من خواننده ای داشته است.

      Delete
    2. نیما جون حدود دو هزار نفر در سه روز خواننده داشتی عزیزم. وبلاگ خوب هم مثل رستوران خوبه و مردم از زیر سنگ هم که شده اون را پیدا میکنن. همنطور بنویس که من هم از خوانندگان پر و پا قرصت هستم.

      Delete
    3. سپاسگزارم خواننده عزیز.
      امیدوارم که لیاقت چنین استقبالی را داشته باشم
      جاویدان باشید

      Delete
  2. راستش من هنوز فکر می کنم که ما رو اسکل کردی چون حتی دکترای ادبیاتش هم نمی تونن به این سلیسی و روانی بنویسن چه برسه به یه کارگر ساده بافندگی.
    به هرحال از من به تو نصیحت که حاجی رو ولش کن و بزن به کار نویسندگی که صد برابر بیشتر موفق میشی و دیگه هم نگران مردن حاجی نیستی.

    ReplyDelete
    Replies
    1. شما به من لطف دارید دوست گرامی. سواد من طوری نیست که بخواهم کتاب بنویسم و همین را هم با هزاز ترس و لرز می نویسم که مبادا ارزش خواندن نداشته باشد
      کم کم با من بیشتر آشنا می شوید و شک شما برطرف می شود. از این که وبلاگ من را دنبال می کنید بسیار خوشحال هستم

      Delete
    2. این چه سوالیه که نویسنده و داستان واقعیه یا نه ؟!! که تازه نویسنده هم بخواد اثباتش کنه تا شک خواننده برطرف بشه؟ اصلا شک به چی؟ یعنی مثلا دولت آبادی یا احمد محمود باید ثابت کنند همه ی شخصیت های کلیدر و همسایه ها واقعیند یا زندگی خودشون بوده تا خواننده شک نکنه و از داستان لذت ببره؟!
      چیزی که نوشته های شما رو خواندنی می کنه موقعیت باورپذیر داستانیه که در زمینه ی روابط میان شخصیت هاتون پرداخت شده و من خواننده ی بی طرف و ناشناس را در این دنیای مجازی تا پایان متن مشتاق خواندن می کنه. به عبارت دیگه:" واقعیت زاده ی زبان آوری ماست"
      پس لطفا شک کسی را برطرف نکنید و داستان بنویسید.
      ضمن اینکه هیچ دانشکده ی ادبیاتی با مدرک دکترا دادن کسی و نویسنده نکرده که نیمای این وبلاگ دومیش باشه. چیزی که یه نویسنده رو به دنیا میاره قریحه ی ذاتی و شعوریه که نویسنده رو در درک و انتقال درونیات ذهنی خودش تواناتر از دیگران می کنه.

      میم

      Delete
  3. خیلی خوشحالم که توو وبگردی‌هام وبلاگ خوبی مثل وبلاگ شما رو پیدا کنم..

    ReplyDelete
    Replies
    1. خیلی خوشحالم که تونستم* توو وبگردی‌هام وبلاگ خوبی مثل وبلاگ شما رو پیدا کنم..

      Delete
    2. شما به من لطف دارید سمیرای عزیز
      امیدوارم که بتوانم قدر زمان گرانبهایی که به خواندن نوشته های من اختصاص می دهید را به خوبی بدانم
      با آرزوی سلامتی و پایداری برای شما دوست عزیزم

      Delete