Wednesday, December 26, 2012

من نیما هستم سی و پنج ساله از تهران


یک کارگر ساده هستم که در یک کارگاه بافندگی در جنوب تهران کار می کنم. نام من نیما است و حدود سی و پنج سال هم سن دارم که البته ناقابل است. خوب راستش را بخواهید هیچ چیز قابلی در چنته ندارم که بخواهم آن را در این وبلاگ برای شما بنویسم ولی می خواهم کمی از خاطراتم را برای شما بگویم.  حتما الآن انتظار دارید که به عنوان یک کارگر ساده شروع کنم به ذکر مصیبت گفتن و از زمین و زمان نالیدن ولی من چنین قصدی را ندارم و نمی خواهم که با خزئبلاتی این چنین خاطر کسی را مکدر کنم. آخر دیگر چه کسی است که از سختی ها و مشکلات یک کارگر ساده بی خبر باشد پس همان بهتر که هرگز سخنی از آن به میان نیاوریم تا بلکه لااقل دمی از یادمان برود. ولی همین که تصمیم به نوشتن گرفته ام خود به این معنی است که به سیم آخر زده ام و دیگر برایم اهمیتی ندارد که نوشته های من به گوشه قبای چه کسی بر بخورد. واقعا مسخره است که نوشتن در بلاد ایران در زمره کارهای پرخطر و کشنده است ولی خوشبختانه ما در کشورمان آدمهای مخاطره جو نیز کم نداشته ایم و نداریم. اسم و رسم خودم را هم نوشته ام که بدانید و بدانند که من دیگر از مرگ نمی هراسم و هر طوفانی که برآید همچون درخت استواری بر ریشه خود تکیه خواهم کرد و پایدارخواهم ماند. اگر همین استواری را نیز از من بگیرند دیگر هیچ پشیزی در بساط زندگی من باقی نخواهد ماند که ارزش زنده ماندن را داشته باشد.
به من گفته اند که اگر وبلاگ بنویسم بیشتر خواننده های من کسانی خواهند بود که در خارج از ایران زندگی می کنند. شاید به این خاطر باشد که آنها فراغت بیشتری دارند و یا شاید به این خاطر باشد که برای باز کردن صفحات اینترنتی نیازی به خواندن سلام و صلوات ندارند و به یک چشم بر هم زدن همه چیز در پیش چشمشان باز می شود. ولی در شهری که من در آن زندگی می کنم مردم برای خواندن یک وبلاگ مجبور هستند که پس از عبور از موانع متعدد دست به دعا و نیایش برآورند تا بلکه رشته کلمات از میان سیم های پوسیده اینترنت ایرانی عبور کرده و در مقابل چشمانشان ظاهر شوند. البته اشکالی هم ندارد چون ما عادت کرده ایم که قدر هر آن چیزی را که سخت به دست آید را بیشتر بدانیم و شاید برای همین است که ما با کمتر از سه درصد جمعیت کتاب خوان یکی از پر جمعیت ترین خوانندگان صفحات وبلاگی را در کشورمان داریم. البته این آمار هم من در آوردی است و فقط حدس می زنم که چنین باشد چون به هر کسی که می رسم لااقل چند وبلاگ را خوانده است در حالی که هرگز کتابی به دست نگرفته است. ایرادی هم ندارد و شاید این یک جهش ژنتیکی در مردم کشورمان باشد که دوره کتاب های کاغذی را رج زده اند و به دوره مطالعه الکترونیکی رسیده اند.
این نوشتار تنها برای این بود که خودم را معرفی کنم و بگویم که چه می خواهم برایتان بنویسم. حتی اصلا نمی دانم که آیا این نوشته من خواننده ای هم خواهد داشت یا خیر ولی اگر الآن شما دارید این نوشته را می خوانید به این معنی است که برای دیوار ننوشته ام و مخاطبی برای خودم یافته ام. به مرور از دوران زندگی خودم برای شما خواهم نوشت و گاهی هم گریزی به روزگار حال خود خواهم زد. در اطراف من خبرهای زیادی وجود دارد که دوست دارم آنها را هم به شما هم بگویم. نثر من شیرین است و امیدوارم که کام شما را هم شیرین کند.
نیما

No comments:

Post a Comment