Friday, February 8, 2013

ارباب های جدید فرزندان باج گیران قدیم


          *از زمانی که قرار شده است تشکیل زندگی بدهم چشمم بر روی برچسب قیمت ها جولان می دهد و سرم گیج می خورد. مرغ شده است کیلویی شش هزار و پانصد تومان البته با دل و روده و مخلفاتش و اگر بخواهید مرغ پاک شده بی استخوان بگیرید لابد کمتر از کیلیویی هشت هزار تومان پیدا نمی شود. پسته دیدم کیلوییی چهل هزار تومان و مغز سرم سوت کشید. می خواستم حساب کنم که هر دانه پسته چند در می آید ولی بعد از محاسبه آن خسته شدم و ولش کردم. همه چیز حتی از هفته پیش خیلی گران تر شده است و احتمالا قیمت ها دارند برای جهش ناگهانی شب عید خیز بر می دارند و خودشان را آماده می کنند. گمان کنم بسیاری از مردم دیگر خودشان را به بی خیالی زده اند و به قول معروف وقتی که آب از سر گذشت چه یک وجب و چه صد متر. حالا لابد دولت مرغ پنج هزار تومانی پخش می کند و پنج هزار نفر هم در صف می ایستند. ولی آن بدبختی که تا هفته پیش نمی توانست مرغ چهارهزار تومانی را بخرد نمی رود در صف مرغ پنج هزار تومانی بایستد. کسانی که در صف می ایستند آنهایی هستند که به تازگی به زیر خط فقر تشریف برده اند و دارند دست و پا می زنند که دخل و خرجشان با هم بخواند. من را بگو که در این شرایط معلوم نیست چطوری می خواهم تشکیل زندگی بدهم. حالا می فهمم که چرا هیچ کسی ازدواج نمی کند و وقتی که من عشق خودم را به فریبا اظهار کردم همه دو دستی به من چسبیدند. ظاهرا من حکایت همان لنگه کفشی هستم که در بیابان غنیمت است و در این زمانه بی شوهری که مردم از پس هزینه رفت و آمد خودشان هم بر نمی آیند تشکیل یک زندگی جدید شهامت و حماقت بیش از اندازه ای می خواهد. در این که من فریبا را خیلی دوست دارم شکی نیست ولی هر طوری که حساب و کتاب می کنم به این نقطه می رسم که اجاره خانه و خرج زندگی بسیار بیشتر از توان مالی من است. البته اگر بخواهم سالم زندگی کنم و تن به بی ناموسی و دزدی و رشوه و این چیزها ندهم اگرنه به اندازه تعداد انسان ها در دنیا راه برای پوبدار شدن از راه غیر سالم وجود دارد. مشکل دیگر هم اینجا است که من مجبور هستم که قیمت محصولات تولیدی خودمان را حدود سی درصد گران کنم چون هم مواد اولیه گران شده است و هم این که باید حقوق کارگران و خودم را زیاد کنم. کارگرها چند هفته ای است که از حقوق خودشان ناراضی هستند و می گویند که حتی کفاف خرج اولیه آنها را هم نمی دهد. فعلا دارم با مغازه دارها و پخش کننده ها چانه می زنم و مشورت می کنم. ممکن است باورتان نشود ولی الآن تولیدی ما دارد زیان می دهد و اگر بازار پوشاک قیمت های جدید ما را نپذیرد به زودی این کارگاه هم تعطیل خواهد شد. تا آنجایی که من می دانم حاجی فقط انتظار دارد که کارگاه تمام مخارج خودش را بپوشاند و همین که حدود ده نفر از این کارگاه نان می خورند برای او کافی است. البته مکان و دستگاه هایی که اینجا است بسیار گران قیمت است و من اجاره اینها را حساب نمی کنم اگرنه اگر حاجی این ها را بفروشد و در بانک بگذارد سود آن به مراتب بیش از تولید است و یا اگر این مکان را اجاره دهد پول خوبی بدون دردسر می گیرد.
          *کار بسیار خوبی که من کرده ام این است که تولیدی را مقروض نکرده ام و حتی حقوق کارگران را سر وقت پرداخت کرده ام و آنها مطالبات معوقه ای ندارد. البته ما مطالبات معوقه زیادی داریم که بخشی از کار من وصول آنها است. خوشبختانه ما فقط با کسانی کار می کنیم که معتبر و خوش حساب هستند ولی به هر حال وضعیت اقتصادی طوری است که حتی آنها هم در صاف کردن حساب خود به مشکل می خورند.کار خوب دیگری که من می کنم این است که حقوق ها را هفتگی پرداخت می کنم و هر هفته کارگران دستمزد کار هفته قبل خودشان را می گیرند. به نظرم این کار بهتر است و آنها هم بهتر می توانند به مخارج خودشان برسند. بیشتر کارگرهای ما از روستاهای دوردست برای کار به تهران آمده اند و شغل اصلی آنها کشاورزی بوده است. وقتی که با آنها صحبت می کنم و علت ترک مزارع را می پرسم می گویند که دیگر در روستای آنها آب وجود ندارد و کاشت محصول هم اصلا برایشان صرف نمی کند چون قیمتی که بازاریان میوه ها و یا صیفی جات را از کشاورزان می خرند کمتر از قیمت تمام شده محصولات کشاورزی است. پرسیدم پس چطور هنوز این همه مزرعه و باغ وجود دارد و آنها حتی محصولات صادراتی دارند. می خندند و می گویند آقا آنها کله گنده و پولدار هستند و فقط یک چاه آبشان یک میلیارد تومان ارزش دارد. آنها بازار دستشان است و حتی با خارج هم مراوده دارند و می دانند چکار کنند. خلاصه وضعشان با ما دهاتی های بدبخت که چشم به آسمان دوخته ایم تا چند قطره باران ببارد فرق می کند. آخر هم باید التماس بازاریان را بکنیم که به هر قیمتی که می خواهند محصول ما را بخرند چون اگر برداشت نکنیم می گندد و خراب می شود. در حالی که کله گنده ها انبارهای بزرگ دارند و تا هر زمانی که بخواهند محصولات خودشان را انبار می کنند و به بهترین قیمت می فروشند. ما هم برای این که زن و بچه مان از گرسنگی نمیرند آواره تهران شدیم تا بتوانیم یک لقمه نان حلال در بیاوریم. همان کله گنده ها زمین های ما را مفت خریدند و دیگر حتی زمین هم نداریم که کشاورزی کنیم. پرسدم آن کله گنده ها همان ارباب های قدیم هستند. خندیدند و گفتند ای آقا کاشکی که اربابهای قدیم بودند. لااقل آنها اهل همان روستا بودند و مرام داشتند و روستا را آباد می کردند. این کله گنده های جدید بیشتر فرزندان همان باج گیران قدیم هستند که حتی خدا را بنده نیستند و اصلا خدا و پیغمبر را هم نمی شناسند. ریش گذاشته اند و تسبیح به دست می گیرند و به نام خدا و پیغمبر خون مردم روستاها را در شیشه می کنند و می فروشند. اگر حرف هم اگر بزنی چنان از روی زمین محو می شوی که انگار هرگز چنین شخصی به دنیا نیامده بود. خلاصه من هر زمانی که من به پای درد دل این کارگران می نشینم بر حال و روز خودمان و کشورمان گریه ام می گیرد.

2 comments:

  1. مگر همین روستاییان نبودند که گفته میشد به آقای رئیس جمهو رای دادن؟ پس چرا از نتیجه اش ناراضی باشند؟ البته نه اینکه بخوام محکومشان کنم یا چیزی، چون هر چه هم انجام شده از روی ناآگاهی بوده، اما در کل شنیده ام که روستاییان از سیستم یارانه ای خیلی هم راضیند و سلام صلوات دارند

    ReplyDelete
  2. به سایت منو آی تی سر بزنید
    امیدوارم خوشتون بیاد

    www.ManoIT.ir

    ReplyDelete